آوا سادات  از داداشش سید اهورا 2 دقیقه بزرگتره و آوا سادات از داداشش سید اهورا 2 دقیقه بزرگتره و ، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 3 روز سن داره

دوقلوهای افسانه ای من

وقتی فیل آقا اهورا یاد هندوستان میکنه

دیروز و امروز همونطور که تو پست قبلی گفتم واسه سر و سامون دادن به وب دوقلوها خیلی سرم شلوغه ٬ حالا فکر کن تو اینهمه کار و دقت و کلافگی بابت نتیجه نگرفتن اون همه تلاشت حالا احساس کنی مثل گارسون یه رستوران خیلی شلوغ بخواهی مدام سرویس بدی و تازه اون هم به دوقلوهای من که تو قانونشون چیزی به اسم صبر و منطق وجود نداره و اگر هم موفق بشی تا از خواسته شون کوتاه بیان حتما باید وعده های شیرین و بزرگ (نسبت به دنیای کوچیک این روزهاشون) بهشون بدی با اینکه خودم رسما  از قولهای بی پشتوانه وجدان درد میگیرم اما چه کنم که گاهی اوقات دوقلوها چاره ای واسم نمی ذارن ..... به هر حال داشتم می گفتم که تو این همه کار و کلافگی آقا اهورا فیلش یاد هن...
7 آبان 1392

چون میخوام خدا هم کمک میکنه

از دیروز تا حالا تقریبا ۱۲ ساعت ٬ کلی تلاش کردم تا بتونم اسلایدی از عکسهای بچه ها (قسمتی از کل عکسهاشون تا به امروز) درست کنم اما تا حالا که موفق نشدم هیچ ٬ کل نظم و شکل قالب وبلاگ رو هم ناخواسته دستکاری کردم و به هم ریختم اما دوباره قالب رو کپی کردم و بقیه کارها تا اینکه خدا رو شکر رسیدم به اول خط ...... اما هم به دوقلوهام و هم به همه دوستان قول میدم که بالاخره موفق بشم چون می خوام و خدا هم کمکم می کنه و میشه ....... (تشریف ببرید ادامه مطلب) این پست رو وقتی نوشتم که آدرس وبلاگ در سایت بلاگفا بود و برای ایجاد گالری تصاویر بینهایت جستجو کردم  اما در این سایت این کار به سادگی امکان پذیره ، راستی عکسها رو می تونید...
7 آبان 1392

من و آقا سید

روز عید غدیره و چون دوقلوهای من هم سید هستند این پست رو به پدرشون و دوقلوهام  تقدیم میکنم ...... من نسبت به سیدها ارادت خاصی دارم و حتی  در زمان مجردی هم دوست داشتم همسر آینده ام سید باشه و حالا خیلی خوشحالم که همسرم  سید و مادر دوتا بچه سید هستم و خدا رو شکر میکنم   .                                                       " عید ...
2 آبان 1392

دوستان

امروز یک اس ام اس (پیامک) از یکی از دوستانم دریافت کردم و چون مدتهاست در همه تقویم ها به روم بسته شده نمیدونم صحت و سقمش تا چه حده اما متنش در مورد مناسبت امروز و روز دوستی ها در ایران باستان بود و این بهانه ای شد برای نوشتن این پست ........... همونطوری که دوستان میدونن من ازدواج کردم و از تهران به جنوب کشور اومدم ... و تغییرات زیادی علاوه بر متاهل شدن و اتمام دوران ..... مجردی در زندگیم پیش اومد و  مهمترین تغییر این بود که اینجا تقریبا با کسی ارتباط ندارم و  این علاوه بر اقتضاء سنی بچه ها باعث شده دوقلوها دوستان زیادی نداشته باشند . با آرزوی سلامتی برای همه پدرها و ...
22 مهر 1392

دخترم امانتی از خداوندگار عشق

دختر قشنگم تو امانتی هستی از طرف خداوندگار عشق به من و بابایی  و زندگیمون و ما با هم عهد بستیم که تا لحظه ی که توی این دنیا هستیم از تو و برادرت مواظبت و محافظت کنیم ٬ مهربونی و خوب بودن رو یادتون بدیم و هر چی عشق داریم نثار شما دو فرشته زندگیمون کنیم !  عسل بانوی من ..... دنیا و روزگاری که ما توش زندگی میکنیم  همیشه مثل این روزهای کودکی زیبا و آفتابی و سراسر مهربونی نیستند٬ گاهی با این چشمهای خوشگلت مجبوری چیزهایی از زندگی رو ببینی که اشکت رو دربیاره و یا با  تجربه های تلخی آشنا بشی که خدای ناکرده غصه رو مهمون ناخونده قلب رئوفت کنه ٬ گاهی تو زندگی روزهای سختی خواهی داشت ر...
19 مهر 1392

درباره دوقلوهای من

        من آوا (شیرین عسل)  در روز ۲۹ آذر ماه سال ۱۳۸۹ ساعت  ۱۰:۰۸ دقیقه صبح با قد ۴۸.۵ سانت و  وزن  دو کیلو ششصدوهشتاد گرم  و  دور سر ۳۸ سانت در بیمارستان نفت به دنیا اومدم ! من قل اول و فرزند اول مامان ناناز و بابا جیگرم و پنجمین نوه پدر بزرگ مادری و بیست وچهارمین نوه پدر بزرگ پدری ام هستم !  من اهورا (قند عسل )  در روز ۲۹ آدر ماه سال ۱۳۸۹ در ساعت  ۱۰:۱۰ دقیقه صبح در بیمارستان نفت با قد ۴۸.۵ سانت وزن ۲.۴۶۰ ...
11 مهر 1392

دوشنبه 29 آذر ماه سال 1389

آدر ماه رو به جز سرماش خیلی دوست دارم خاطرات خوب زیادی ازش دارم مثل آشنایی با همسرم مراسم عقدمون و از همه قشنگتر صبح روز دوشنبه ۲۹ آذر ماه سال ۱۳۸۹ بود که در بیمارستان نفت تهران دوقلوهای عجول ما چشم های قشنگشون رو به روی این دنیا باز کردند و دنیای ما رو سرشار از شادی و امید به فرداها کردند چقدر منتظر دیدن اون روز بودیم و چه نقشه های برای روز تولد بچه ها و تدارکات قبلش که دیگه قرار شده بود روز ۱۲ دی باشه کشیده بودم خدا میدونه و اما از اونجا که هر چه دلت خواست نه آن میشود هر چه خدا خواست همان میشود مقدر شده بود تا فرشته های کوچولوی ما آذری بشن .... (تشریف ببرید ادامه مطلب) جوج...
10 مهر 1392

پرواز در آسمان خیال

فرشته های کوچولوی مامان ....... درسته  الان از حرفهایی که میخوام بزنم سردر نمی آرین اما در آینده (انشاالله) متوجه حرفهای امروزم میشین . خیلی از آدم بزرگ ها ازدواج (نی نای نانای ) رو قشنگترین و خاطره انگیزترین لحظه زندگی میدونن (من هم جز همین آدم ها بودم )اما شیرینی و قداست لحظه ای که انسان میفهمه قراره تا در آینده ای نزدیک موجود کوچکی از او متولد بشه قابل قیاس با هیچ لحظه و ساعتی نیست و این لحظه خاطره ای میشه که در تمام عمر ماندگاره ! وقتی در بعد ازظهر روز۲۷ اردیبهشت ماه سال ۸۹ از درب خروجی آزمایشگاه دکتر ..... شهر ..... بیرون اومدم گویی قدم بر کوچه های خاکی و نسبتا کثیف این شهر کوچک و محروم نمی گذاش...
10 مهر 1392