خاطره شب عید غدیر امسال
یکی از مامان های عزیز مطلبی رو در وبلاگش گذاشته بود که منو یاد یه خاطره انداخت چند ماه پیش شب عید غدیر خانم همسایه ( مادر ) با دختر خانم ها و نوه گلش آیدا جون که شش ماه از دوقلوها بزرگتره اومده بودن منزل ما ! مشغول گفتگو بودیم که صدای زنگ به گوش رسید و من برای باز کردن در رفتم ، جاریم و دخترو نوه اش بودن قبل از اینکه بیان داخل من همونطور که دعوتشون می کردم که بفرمایید ، داخل نشیمن شدم ! مادرازمن پرسید کیه و من جواب دادم جاریم هستند و اونها داخل شدند ..... اون شب موقع خواب آوا از من پرسید : مامان جاریم رفت ؟؟؟؟؟ ومن که خوابم میومد گفتم : چی ؟ دوباره پرسید جاریم رفت ؟؟؟؟ و با خودم فکر کردم و تکرار که ؟؟ جاریم ؟؟ وت...