درشهر عشاق با آوا و اهورا
من و دوقلوهام دیشب از سفر هشت روزه مون به شیراز برگشتیم، چند باری شده که بدون
بابایی سفر رفتیم اما هربار هم مثل همین دفعه خیلی سخت بوده و من که خیلی اذیت
شدم، هم دوقلوهای ناز نازیم شیطنت هاشون در حد لالیگاست هم اینکه گاهی اوقات
درخواست افراطی واسه بغل من دارن و با بگل بگل گفتنشون (بغل بغل ) و به بغلم
اومدنشون دیگه رمقی واسم نمی مونه تازه تصور کنین که دو تا نی نی سه ساله یه
مدتی هر چند کوتاه توی بغل شما حمل بشن وای که خیلی سخته
غر زدن کافیه در کل سفر خوبی بود و خیلی وقتها هم خوش گذشت مهمتر از همه
اینکه تونستیم چند تا از جاذبه ها شیراز مثل دروازه قرآن ، آرامگاه سعدی ، حافظیه ،
باغ ارم و بازار وکیل رو با دوقلوها ببینیم و همینطور تونستیم واسه دوقلوها حسابی
خرید زمستونه کنیم که البته طفلکی ها اون روز خیلی خسته شدن مخصوصا آوا بچه ام ..
جمیله جون تازه به شیراز اسباب کشی کرده و به همین خاطر خیلی با مراکز خرید آشنا
نیست و به همین دلیل سعی کردیم تمام خریدمون رو توی پاساژ زیتون تموم کنیم طبقه
زیرین پاساژ واسه سهولت خریدارانی که مثل ما بچه همراهشونه سبدهای خریدی مثل
خیلی جاهای دیگه تعبیه کردن که شبیه ماشینهای شارژی و یا حیوونهای مختلفه و ما
هم دو تا ماشین کرایه کردیم و داداش اهورا و کیارش پسر گل جمیله رو سوار کردیم و
چون هر کدوممون دوتا دست بیشتر نداشتیم دیگه نتونستیم واسه آوا ماشین جدا کرایه
کنیم با این امید که شاید بتونیم بعد از مدتی جای یکی از بچه ها رو با آوا عوض کنیم اما
هیچ کدوم حاضر نشدند یه لحظه فرمون ماشین ها رو از دستشون جدا کنند و آوا هم که
دلش ماشین می خواست فقط غر زد و طلافی کار داداشی و کیارش رو سر من و جمیله
درآورد و همه دو ساعت رو یا تو بغل جمیله طفلی بود یا تو آغوش من .....
به هر حال دوقلوها تونستند دلی سیر تفریح و ددر بازی کنن و تلافی شهر محل سکونت
خودمون رو که کمتر بیرون میرند رو دربیارن و از این بابت من واسه شون خیلی خوشحالم
و امید وارم از این دست سفرها باز هم واسه ما و مخصوصا دوقلوهای عزیزم تکرار بشه
مخصوصا اونجا خیلی آرزو کردم که سفر به شیراز تو روزگار و ایام عاشقانه هاشون حتما
تکرار بشه روزهایی که سرشار از احساسی ناب و با دوام و غرق در خوشحالی باشون
باشه ......
این هم چند تا عکس یادگاری تحفه ای از جاذبه های شهر شیراز
دوقلوها در آرامگاه سعدی
دوقلوها و کیارش
آوا درحال نشان دادن رد هواپیما
آوا خانم و گریه زاری واسه بغل مامانی تو حیاط پشتی جناب حافظ
یادم نیست واسه چی گریه میکردد یگه آمار علل گریه های آقا از دستم در رفته
دخترم بازم تو باغ ارم ایپا (هواپیما)دیده
قربونش برم در حال آموزش ژست گرفتن
دختر و پسر عزیزم دلم میخواست بیشتر از این تو این پست واسه تون عکس میذاشتم اما شما خیلی شیطون شدین و من هم باید بیشتر مراقبتون می بودم تا سلامت باشین. انشاالله دفعه های بعد ....