آوا سادات  از داداشش سید اهورا 2 دقیقه بزرگتره و آوا سادات از داداشش سید اهورا 2 دقیقه بزرگتره و ، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 12 روز سن داره

دوقلوهای افسانه ای من

اولین بار

1392/9/2 15:38
نویسنده : مامان دوقلوها
418 بازدید
اشتراک گذاری

فرزندان دلبندم روزهای مان با سرعت باد می گذرند ...
می دوند و می روند و گره می زنند ما را به فرداهای نیآمده...
وقتی به پشت سر چشم میدوزم و این سرعت سرگیجه آور در جهش به فردا را به یاد می آورم ، دلم میگیرد .........

راستش را بخواهید دلتنگ میشوم به خاطر این روزهای شیرین و شیرین تری که از شما گذشت ومیگذرد که سالها چشم به راه آمدنشان بودم و حالا با چشم برهم زدنی رقص کنان میگذرند، دوست دارم با سکون این  روزها از این همه زیبایی و معصومیت لذت ببرم ! در آینه شفاف چشمهایتان عشق را بنگرم و از چشمه جوشان و زلال عشق نابتان سیراب شوم !
حتی ثانیه های تمام لحظاتی که مرا محکم در آغوش کوچکتان جای میدهید را ثبت کنم که من عاشقانه با شیرین زبانی هایتان به عرش خداوند میروم !  

آوا و اهورا ی دلبندم ...


دلبندانم
دیدن عکس های شما از تولد تا کودکی لطیف ترین حس خدا را در من جاری
می کند و باز دلم تنگ میشود برای روزهایی که از شما بر من گذشت .....

شما لحظه به لحظه و روز به روز بزرگ میشوید ، قد می کشید و یاد میگیرید و من با این گذر ، آرزویی جز زیبایی روزهای ناب و نیامده در آینده تان ندارم و
می دانم که تا همیشه  دلتنگ این روزهایتان خواهم بود !
دلتنگ لحظه ای که به هوش آمدم ،چشم گشودم و در اوج درد از اینکه ناله 
کرده بودم شرمنده شدم چرا که باید ابتدا از شما میپرسیدم و دلتنگ لحظه سرشار از اضطرابی که پرستار را قسم میدادم تا از سلامت شما با خبر شوم ....
دلتنگ انتظار برای اولین دیدار و اولین دیدار پس از بیست و چهار ساعت بعد
از تولدتان و اشکهایی که سرازیر شد از عشق و دلهره و نگرانی ... 

دلتنگ اولین دیدار بابایی از شما و دعاهایی که زیر لبهایش زمزمه میشد و بوسه ای که برگونه ام نواخته شد و اشکی که در چشمانش حلقه بست .....
 دلتنگ اولین باری که به آغوشم سپرده شدین و اولین باری که از ریشه جانم نوشیدین...
دلتنگ اولین روزی که به خانه پدری ام برده شدید و اولین باری که دیگران برای دیدنتان به آنجا آمدند و زیبایی و شیرینی اولین دیدارها و اولین سخنان درباره شما و مقایسه ظاهر و تفاوت های ظاهری شما با یکدیگر توسط خانواده و دیگران که شما اولین دوقلوهای فامیل نزدیکم بودید و حرفهایی که گاه در
آنروزها و با  حساسیت های مادرانه باعث شادی ام و یاباعث مکدر شدن
خاطرم میشد چون شما اولین و زیباترین فرشته های آسمانی بودید که بر
دنیای من نازل شده بودید....
دلتنگ تمام آن اولین بارها هستم .....
یاد اولین باری که حمام شدید بخیر ...یاد اولین جوراب هایتان اولین لباسی
که پوشیدید اولین عطر خوش بویی که آن روزها از تنتان به مشامم میرسید
و من تا اعماق جانم جایش میدادم  اولین باری که سوار هواپیما شدید ، اولین باری که به خانه خودمان آمدید و اولین روزهای تنهایی و غربت بعد از تولدتان گویی تازه به غربت آمده بودم و ترس از اتفاقاتی که شاید پیش میامد و خدا
را شکر که هیچ وقت اتفاق نیفتاد !
یاد آوری اولین هایتان همیشه شعف و امید را در من زنده می کنند !
اولین شبی که اهورا پس از مرخصی از بیمارستان در آغوشم آرام گرفت شاید هم من آرام گرفتم چون زمانیکه صبح با روشن شدن آسمان با اضطراب از خواب برخواستم که چرا اهورا دیشب بیدار نشد تا شیر بخورد و جواب خاله جانتان که تو بیدار نشدی و اهورا چند بار بیدار شد و شیر خورد و شرمی که تا هنوز
بر دلم جایش باقیست !اولین روزهایی که از چله درآمدید و گریه های گاه و
بیگاه شبانه تان بخصوص آوای نازنینم ، اولین خندیدن ؟ اولین باری که با
شنیدن اسمتان توجه نشان میدادید و لبخند می زدید ، اولین تلاش برای
روی سینه رفتن ، اولین تلاش برای سینه خیز رفتن اولین باری که نشستید ، اولین دندانی که درآوردید ، اولین روزی که شروع به خوردن غذا (فرنی) کردید اولین بغضی که واکنش دیدن غریبه ای بود و ما می فهمیدیم که شما ما را
می شناسید و خوشحالتر میشدیم وای که چه زیباست یادآوری همه آن اولینهای شما دو ماه آسمان زندگیمان ....
باز هم یادش بخیر روزی که دست بر دیوار و مبل میگرفتید و سعی می کردید بر پاهای کوچکتان استوار بمانید و اولین روزهایی که با وجود اینکه به زمین
می افتادید اما دست از تلاش نمی کشیدید و دوباره می ایستادید و چند قدم
بر میداشتید و دوباره تعادلتان را از دست میدادید و به زمین میخوردید و ما چه تلاشی میکردیم تا بر احساسمان غلبه کنیم و جلوی این افتادن ها را نگیریم
تا بتوانید در آینده ای نزدیک قدمهایتان برای همیشه استوار گردد و چه زیبا بود اولین باری که " مامان" صدایم زدید و چه خوب است حالا کلماتیبر زبان شیرینتان جاری میشود که تمام خستگی آن روزهای رفته و این روزهای گذران را  از جانم به در میکنند وقتی که برای تشکر "نانی "را از شما میشنوم و یا وقتی حرس میخورم آوای نازنینم با آن زبان شیرینش از من میخواهد که " مامان گسه نخور پیل میشی " یا اهورا در اوج گریه هایش برای داشتن چیزی "مامان خوبم "و "مامان گلم " خطابم میکند و مرا سخت است تاب اجابت نکردن درخواستهایش  ......

 ای اولین و زیباترین تجربه های خدایی اولین هایی که شما بر من ارزانی داشتید تا همیشه مایه آرام جان من است و آرزو میکنم این اولین ها ،بار دیگر
با اولین شما در هم آمیزد و ببینم روزی را که شما هم زیباترین اولین ها ، یعنی مادر و پدر شدن را تجربه میکنید 
....

I love u

                                            آمین

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

الي
2 آذر 92 18:04
خيلي بچه هاي خوشگلي داري عزيزم...خدا ببخشه بهت
الي
2 آذر 92 18:11
پيامتو خوندم ....دلم هري ريخت ...جون خودم اين لحظه ها رو لمس كردم....اما متاسفانه با شادي كه تو نوشته هاته من كاملا غريبه ام
مامان علیرضا
25 آذر 92 18:12
واقعن اولين هاي زيبايي هستند ، اميوارم نوه هات رو در آغوش بگيري و باز اولين ها برات زنده بشن ، و دو قلوها قدر دان زحماتت در روزگار ناتوانيت باشند. پاسخ: مرسی خانم گل