آوا سادات  از داداشش سید اهورا 2 دقیقه بزرگتره و آوا سادات از داداشش سید اهورا 2 دقیقه بزرگتره و ، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 12 روز سن داره

دوقلوهای افسانه ای من

دسته گل داغ دوقلوها

1392/9/24 14:21
نویسنده : مامان دوقلوها
355 بازدید
اشتراک گذاری


جمعه ای که گذشت یه جمعه خوشحال و آرام بود بابایی شب کار بود اما به سر کار نرفت از این رو مامان اسم این جمعه رو جمعه خوشحال گذاشت
......
مثل سایر روزها دقایق و ساعتهای این جمعه تندتندوبا شتاب سپری شدن و زمان به دو ساعت قبل از خواب رسید ، بابایی فردا امتحان پایان ترم زبان داشت و رفت توی اتاق تا درسهاشو مرور کنه مامانی هم رفت تا ظرفهای شام رو تمیز کنه دوقلوهای شیطون قصه ما هم تو فضای آشپزخونه مشغول بازی خطرناکی به نام حل دادن همدیگه شدن البته این داداش اهورا بود که آبجی شو حل میداد و آوا خانم هم با خنده هاش گویی اونو ترغیب میکرد! مامانی که دلش شور میزد و زیر چشمی حواسش به دوقلوها بود چندین بار به اونا گوشزد کرد که کارشون و بازی شون خطرناکه و از آوا خواست که به نزد باباییش بره تا اهورا دیگه حلش نده اما  اونا مسیر آشپزخونه تا نشیمن رو با خنده و سر و صدا در رفت و آمد بودن در حالیکه هنوز به بازی حل دادن ادامه میدادن و بار آخر که به آشپزخونه برگشتند مامان مظلوم که دیگه صدای درخواستش به داد و جیغ تبدیل میشد وقتی دید گوش دوقلوها بدهکار نیست دست آوا رو گرفت تا ببرش و تحویل باباییش بده تا کار شستن ظرفها به انتها برسه فاصله آشپزخونه تا نشیمن رو طی کرد و دیگه به اتاق رسیده بود که بوی عجیبی اونو به سمت نشیمن برگردوند و بادیدن صحنه برگشت هیتر بر روی فرش به سمتش دوید تا شاید بتونه از یه اتفاق بد جلوگیری کنه و با دیدن قیافه جدید فرش آه سردی از نهانش و از دهان خشک و نیمه بازش در اومد آهی که شبیه ضجه شده بود بابایی که صدا رو شنیده بود از اتاق بیرون اومد و با دیدن آثار هیتر بر روی فرش در حالیکه هنوز گیج میزد از بچه ها از علل چند و چوند قضیه سوالاتی میپرسید و اما احوالات مامانی خیلی قابل بیان نبود و فقط اشک بود که بعد از کمی داد و بیداد از چشمان سرخ و خسته اش فوران میزد و در حالیکه مشغول اتمام کار شستن ظرفهای شام بود با خود چه فکر ها که نمی کرد : و اول از همه این تو مغزش جریان پیدا کرد که خدا رو شکرکه اتفاق بدتری نیفتاد خدا رو شکر که خودشون طوری نشدن ، وای دیدی چی شد ؟کاش ظرفها رو ول میکردم آخه دلم هم داشت شور میزد ، دیدی فرش نازنینم چی شد ؟ دیدی خونه زندگیم بی ریخت شد ؟حالا اگه کسی ببینه چی میگه ؟؟ میگه چه مامان شلخته ای ؟؟؟
کاش وکاش های بسیار که دیگه فایده ای نداشتند بابایی هم که مامان رو توی اون وضع دید  فرش رو برعکس کرد و قسمت سوخته رو کرد زیر میز تی وی تا مامان کمتر حرص بخوره اما مامان یه تصمیمی گرفت و تا دوساعت بعد که همگی خوابیدند با دوقلوها اصلا صحبت نکرد تا شاید یاد بگیرند کارشون خیلی خطرناک بوده و وقتی بچه ها برای چندمین بار از کارشون عذر خواهی کردن و مامانی که متوجه شده بود قطعا خود دوقلوها هم متوجه این نشده بودن که حین بازی به هیتر برخوردکرده  و سبب برگشت اون روی فرش شده بودن بعد از اینکه عذرخواهیشون رو قبول کرد با اونها صحبت کرد و توضیح داد که بعضی از بازی ها خیلی خطرناکه و اصلا بازی نیست و برای چندمین بار توضیح داد که خونه ما چوبیه و باید خیلی مواظب باشیم و نباید دست به بخاری و گاز و پریزهای برق بزنیم  وگرنه خدای ناکرده اتفاقی مثل امشب می افته و ...... و واسه تنبیهشون بهشون گفت که دیگه از تولد و کیک و شمع و ... خبری نیست
موقع خواب هم با یاد آوری حرفهای بچه ها که میخواستن خودشون رو توجیه کنند خنده رو لبهاش نقش میبست اهورا که "سیبیلو " ( هیولای خیالی ) رو مقصر میدونست و آوا هم مدام با تکون دادن دستش می گفت : به جون آوا من ندیدم


سوختن فرش

این هم دسته گل داغ دوقلوها تقدیم به مامانشون
                          شیطاناوهساکتکلافهاسترسمتفکریولتعجبگریه

پسندها (1)

نظرات (10)

مامان سهند و سپهر
24 آذر 92 9:25
واقعا خدا رو شکر که خودشون طوری نشدند از آشنایی باهاتون خوشحالم شما رو لینک میکنم تا بیشتر کارهای این دو تا گل عزیز رو ببینم خصوصا که از بچه های من بزرگتر هستند و میتونم آینده رو تصور کنم اینجوری
مامان دوقلوها
پاسخ
امیدوارم که از این تجربه ها نداشته باشین ! من هم همینطور افتخار میدین و خوشحال میشم
هيوا
25 آذر 92 18:22
واي خدا خيلي رحم كرده! ميدونم خيلي ناراحت شدي ولي خدا رو شكر براي بچه ها اتفاقي نيافتاده! خدا حفظشون كنه!
مامان دوقلوها
پاسخ
آره اولش خیلی به هم ریختم اما همونطور که نوشتم دراوج ناراحتی و عصبانیت همش خدا رو شکر میکردمکه اتفاق بدتری نیفتاد
الي
27 آذر 92 17:00
به خير گذشت///خيلي خنديدم به هر حال بچه ان ديگه
مامان کیانا و صدرا
30 آذر 92 7:35
با سلام و آرزوی بهترینها برای شما و خانواده عزیزتونمن یه انتقاد کوچولو دارم و میگم:دوست گلم فونت مطالبتون خیلی ریزه اگه یکی دو سایز بزرگترش کنین خیلی بهتر میشه.موفق باشید و شادمان.امید که ناراحت نشین از من
مامان دوقلوها
پاسخ
خواهش میکنم مامان عزیز حتما ترتیب اثر میدم و ممنونم که اهمیت دادین
خاله هدی مامان پارسا
30 آذر 92 11:07
اشکال نداره مامانی فدی سرشون خداروشکر که خودشون طوری نشدن ایشالله بابایم یه فرش جدید واستون میخره
مامان دوقلوها
پاسخ
انشاالله
آبجي فاطمه جون
1 دی 92 12:04
سلام گلم خدا رو شكر اتفاق بدتري نيافتاد تولد كوچولو هاي نازت هم مبارك باشه ممنون كه به ما سر زديد و ما رو به جشن تون دعوت كرديد خوشحال ميشم به دنياي كوچيك بافتني من و آبجيم هم سر بزنيد http://manoabjem.niniweblog.com/
مامان دوقلوها
پاسخ
خدا رو شکر ممنون گلم خوشحالم کردین و افتخار دادین که تشریف آوردین ! حتما به روی چشم !
تپلی
1 دی 92 18:14
سلاااااااااااااااام من دوباره اومدم فراموشتون نکردم ...به نظرتون برا ولنتاین برا عخشم چی بخرم؟؟؟؟؟؟؟؟؟/ اوخی اینارو
مامان دوقلوها
پاسخ
اصولا کادوی روز ولنتین مخصوصه، شکلات و عروسک
ملینا
2 دی 92 11:37
انشالله که خدا حفظشون کنه براتون
مامان دوقلوها
پاسخ
ممنونم خدا پسر گل شما رو هم حفظ کنه
رعنا
19 دی 92 21:12
دوقلو ها شیطونن دیگهههه منو رضا هم کم اتیش نسوزوندیم البته من که اینقد بچه اروم خوبی بودم همه شیطنت ها زیر سر رضا بود سوسک شم دروغ بگم راستی مامان دوقلو ها با افتخار لینک شدین اونایی که دوقلو دارن خیلی سخته , مامانم میگه دوقلو داشتن سخته
مامان دوقلوها
پاسخ
آره عزیزم مامان راست میگن اما با همه این سختی ها اگه الان مامان نبودم باز دوست داشتم دوقلو داشته باشم
مامانی اریان
27 خرداد 93 16:24
وااااااااااااااااااااااااااااااااااااای چه کردن