آوا سادات  از داداشش سید اهورا 2 دقیقه بزرگتره و آوا سادات از داداشش سید اهورا 2 دقیقه بزرگتره و ، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 15 روز سن داره

دوقلوهای افسانه ای من

یک روزبا مامان دوقلوها

1392/12/14 6:32
نویسنده : مامان دوقلوها
1,084 بازدید
اشتراک گذاری


روزها و روزگار من تقریبا در خونه سپری میشه و کمتر پیش میاد که اینجا ٬ ساعت هامون در بیرون از خونه طی بشه مگر اینکه دوقلوها رو ببرم دکتر و یا ده دوازده روزی یکبار یه ساعتی برم بازار و یه چرخی بزنم ....

و مثل خیلی از مادرهای دیگه در امر تربیت و به اصطلاح بزرگ کردن و مراقبت از بچه هام گاها خیلی حرص و جوش میخورم که البته خیلی دلایل داره و یکیش شیطنت دوقلوهاست ....

قصه امروزمون مربوط میشه به 7 اسفند که اون روز حالم بد بود اما با وجود این وقتی در رو باز میکردم و با حیاط خاک آلود مواجه میشدم حسابی کلافه تر میشدم آخ ه بعد از زدن چمن ها و گلکاری وقت نشده بود تمیزش کنم پس رفتم حیاط و اول جارو بعد هم

شستمش و حسابی لذت بردم اما حالم بدتر شده بود و یه ضعف بدی تموم وجودم رو گرفته بود توی این جور مواقع بدجوری احساس خواب آلودگی دارم ! به مامانم زنگ زدم تا حالش رو بپرسم آخه چند روزه که پا درد شدید داره بعد از اون هم رفتم یه سر به غذا زدم و زیر پلو رو خاموش کردم و تصمیم گرفتم برم بشینم روی صندلی های حیاط تا شاید هوا بخوره به سرم و کمی حالم بهتر بشه ساعت ۲ و نیم بود وبابای دوقلوها  تا یکساعت دیگه پیداش میشد واسه آوا خانم  و داداشش لباس مناسب پوشیدم که سرما نخورن و خواستیم بریم کهآوا لج کرد که این شلوار رو نمیخوام و من هم که اصلا حال درستی نداشتم کمی توضیح بهش دادم و از خونه زدم بیرون داداشی هم دنبالم اومد و دمپایی هاشو پوشید منم رفتم و خودمو انداختم روی صندلی زیر سایه بون نشستم که یهو دیدم در بسته شد و تازه یادم اومد ای دل غافل کلید رو با خودم نیاوردم و نگاه کردم دیدم آوا خانم  توی خونه مونده ......

اول کلی عصبانی شدم از دستش که لج کرده بود و در رو بسته بود اما سعی کردم آرومش
کنم اما آروم نمیشد با بابایی تماس گرفتم و اون که تو
جلسه بود بدون اینکه حرفم رو بشنوه
گفت که تو جلسه است و قطع کرد
من که کلافه بودم دیگه کفری هم شده بودم  خمل
هم مدام گریه میکرد
به اتاق کاربابایی زنگ زدم همکارش گوشی رو برداشت و گفتم که
کار فوری دارم به بابایی بگین حتما تماس بگیره خلاصه تا چند دقیقه بعد بابای دوقلوها
توی راه منزل بود .........


بابایی مدام به خونه زنگ میزد و با آوا خانم  تا موقعی که رسید تلفنی صحبت میکرد ٬ یا واسش شعر میخوند یا ازش میخواست براش شعر بخونه تا حواسش رو پرت کنه تا دیگه گریه نکنه و نترسه این رو هم بگم که وقتی اومدم پشت در و با خمل گیر افتاده صحبت میکردم یعنی همون اول بهم گفت : مامان پ ی پ ی دالم و من هم که داشتم  گفتم د بیا  حالا چه کنم ؟

بعد از چند دقیقه از بسته شدن در هم بوی سوختن غذام بلند شد که من تنها تونستم برم و شیر اصلی گاز رو ببندم 

بابایی ساعت ۳ و ۱۰ دقیقه رسید و در رو باز کرد و دخمله که حسابی صورتش از گریه و بینی خیس بود رو بغل کرد و و بردش دستشویی وسعی کرد آرومش کنه من هم رفتم سر گاز دیدم که تیکه های مرغ توی قابلمه حسابی سوخته و برشته شدن و ما موندیم و پلوی ساده که با ماست دادم دوقلوها نوش جون کردن ......

شب هم هوس ددرها کردیم و رفتیم بیرون بعد از اینکه اومدیم خواستم نماز بخونم که رفتم توی پذیرایی و دوقلوها باز با شیطنت اومدن بالا سرم ! اونا رو بیرون کردم و پشت در پذیرایی مبل گذاشتم تا در رو باز نکنن تا من بتونم نمازم رو بدون استرس و با آرامش تموم کنم پذیراییمون سه تا در داره یه درش در آشپزخونه باز میشه یکیش در ورودی خونه و یکیش در نشیمن من از پشت سرم صدای باز شدن در رو شنیدم یعنی از سمت آشپزخونه و صدا زدم پسرم برو پیش بابات و برگشتم تا ببینم کیه که در رو که باز

کردم دیدم ردی از آب ریخته توی آشپزخونه رد رو که گرفتم دیدم خانم خانم ها ج ی ش کرده و هنوز داره ادامه میده  و من که چشمهام چهار تا شده بودن  آه از نهادم در اومد  و بعد از چند دقیقه که دیگه ظرفیتم تکمیل شده بود از دستشون ٬ یک دل سیر گریه کردم

فرداش هم زنگ زدم چند تا قالیشویی و یک چیز جالب فهمیدم که این جریان قالیشویی ها هم با پیشرفت علم پیشرفته شده و مثل مطب آقایون و خانم های پزشک دیگه دم عیدی وقت قبلی میدن و واسه هیجدهم وقت گرفتم که بیان و فرشهامو ببرن واسه شستن !
ین روزها همکه شروع به خونه تکونی کردم مجبورم شبها وقتی که دوقلوها به خواب ناز میرن تا صبح به کارها برسم !
اینایی که نوشتم تنها اتفاقاتی بود که حسابی به چشم اومدن وگرنه ماجراهای
ما خیلی زیادن .....

با زبانی که بگین خدا قوت مامان دوقلوها !

پ ن : چند روز قبل تی وی یه گزارش نشون داد در مورد 4 و 5 قلوها ومشکلات خانواده هاشون و یکی از پدرها گفت که ما یک شبه خانواده دو نفری مون تبدیل شد به یک خانواده 7 نفره و از دولت میخواست که کمکشون کنه و وقتی از مشغله ها و شب بیداری ها شون گفتند اشک در چشمان من جمع شده بود !

پسندها (1)

نظرات (19)

مامان علی
14 اسفند 92 11:07
سلام عزیزم خدا باید به ما مائرها صبرایوب عطا کنه در بزرگ کردن این ورجکا
مامان دوقلوها
پاسخ
آره والله فعلا که صبر مادرانه عطا کرده گرچه پیمونه صبر من یکی دیگه خیلی کوچیک شده
خانوم خونه
15 اسفند 92 12:56
اوخ جیگرشونو برم چقدر ماهن ماشالا زنده باشن بوس بوس
مامان دوقلوها
پاسخ
مرسی خانوم خونه جون لطف کردی به وب دوقلوها سر زدی عزیزم
مامان امیر عباس و ارغوان (دوقلوها)
17 اسفند 92 15:06
درود خیلی متشکرم از پیام تبریکتون عکسهای تولد رو آپلود کردم منتظر نظرات شما عزیزان هستم دوستون دارم فقط خدا باید کمکمون کنه و بس...
مامان دوقلوها
پاسخ
خواهش میکنم الان سر میزنم
ارغوان و امير عباس (دوقلوها)
17 اسفند 92 16:07
سلام خاله. عکس هاي تولدمون آپلود شد.
مامان دوقلوها
پاسخ
خاله جون همین الان میام قربونتون
مامان امیر عباس و ارغوان (دوقلوها)
18 اسفند 92 22:28
فقط اونایی که چند قلو دارن میتونن این مشکلاتی که نوشتین رو متوجه بشن. واقعاً سخته.
مامان دوقلوها
پاسخ
خوشحالم که شما ها هستین
مامان سهند و سپهر
20 اسفند 92 13:01
عزیزم مگه آوایی در و از توی خونه نمیتونه باز کنه ؟؟؟ سهند و سپهر که خیلی وقته باز می کنن ؟؟ وای چقدر شرایط استرس آور بوده! چرا ج ی ش ؟؟؟؟؟؟؟ وای هنوزم ؟ خدا به فریاد برسه! ما دوقلو دار ها میفهمیم 4--5 قلو یعنی چی!!!!!!!!!
مامان دوقلوها
پاسخ
قفلهای در خونه مون از اون قدیمی ها ساخت انگلیسه که باید بپیچشون تا باز بشه گاهی از آدم بزرگها هم نمیتونن اونو بپیچن تاچه برسه به دوقلوها با اون انگشت های کوچولوشون ! آره من دیگه وقتی میگن کسی 4 یا 5 قلو آورده اصلا به وجد نمیام
مادر هومان و هورمزد
21 اسفند 92 23:49
میییییییدونم چی میکشی مامانی.واقعا از ته دل درکت میکنم.
❤طراح دردونـــه تـــم ❤
22 اسفند 92 0:48
سلام به شما دوست خوبم دوست داري لوگو و صفحه ورودي و بالابر وبلاگ و قالب وبلاگ و تقويم رو براي سال نـــو با عکس ني ني تون سفارش بدي ؟ همه و همه با عکس ني ني نازتون ! اگه ني ني گلتون عکس آتليه اي نداره براتون عکس ساده اي که تو خونه ازش ميگيريد رو تبديل به آتليه اي ميکنم .... اگه شما هم دوست داري براي سال نو کلي چيزاي قشنگ و قشنگ با عکس کوچولوي دلبندتون داشته باشي حتما بيا پيشم سال نو تحولي نو براي ني ني نازتون همراه با دردونــــه منتظر حضور گرمت هستم تخفيف ويژه نوروزي قيمت ها زير 10 هزار تومن www.testersite.mihanblog.com
مامان امیر عباس و ارغوان (دوقلوها)
22 اسفند 92 9:45
مامانیه عزیز تولدت مبارک با چند روز تاخیر چون تازه فهمیدم
مامان دوقلوها
پاسخ
مرسی خانم عزیز
مامان مونس
26 اسفند 92 1:06
آرزو دارم نوروزی که پیش رو داری, آغاز روزایی باشد که آرزو داری….
مامان دوقلوها
پاسخ
من هم همین آرزوی قشنگ رو براتون دارم
النا مامان رها
3 فروردین 93 10:28
سلام عزیزم عیدتون مبارک ایشالا که سال خوبی داشته باشی و همیشه شادو خوشحال باشین بهترین آرزوها رو برات دارم بووووووووووووووووووووووووووس
مامان دوقلوها
پاسخ
مامان مهربون ایشالله سال جدید بر شما و آقای همسر و رها جون مبارک باشه و شما هم سال خوبی رو شروع و به اتمام برسونین
مامان علی خوشتیپ
3 فروردین 93 11:23
نوروز این رفاقت را نگاهبانی می کند که باور کنیم قلبهامان جای حضور دوستانمان هستند . . سال نو مبارک http://upload7.ir/imgs/2014-03/50267199809289359551.jpg
مامان دوتا فسقلی
4 فروردین 93 13:49
سلام عزیزم ممنون به وبم سرزدی عزیزم لینکت کردم دوست داشتی لینکم کن خداجوجه هاتو واست نگه داره ماشاالله خیلی نازن
مامان دوقلوها
پاسخ
خواهش میکنم من هم ممنونم
مامانی کوثر و ساغر
7 فروردین 93 10:15
سلام خانومی سال نو مبارک، با اجازه تون لینک شدید. خوشحال میشیم به ما هم سر بزنید
مامان دوقلوها
پاسخ
سال نو شما هم مبارک افتخار دادین به روی چشم
مبینا خواهر دوقلو ها آوینا و محمد معین
7 فروردین 93 14:20
عذر می خوام که این قدر دیر به سایتتون اومدم و تولد دوقلو های خوشگلتونو نتونستم تبریک بگم۰ میخواستم بگم که عکس دوقلو هامونو عکاسی فتوشاپ کرده . امیدوارم همیشه تنشون سالم و سلامت باشه.
مامان امیرعباس و ارغوان (دوقلوها)
16 فروردین 93 15:31
سلام مامانی سال نو مبارک سالی پر شادی همراه باسلامتی برای شما و همسر گرامی و دوقلوهای نازنین آرزو دارم .دوستون داریم
بهار
17 فروردین 93 7:04
سلام عزیزم سال نو مبارک ایشالا گل نازت همیشه سالم و سلامت باشه. اگه دوست داشتی به سایت ما هم سر بزن قالب وبلاگ و تقویم سال 93 رایگان برای کوچولوی شما.
مادر هومان و هورمزد
17 فروردین 93 20:25
مامانی مرسی که به ما سر زدید. امیدوارم شما هم سالی بسیار زیبا وسرشار از خوشی داشته باشید.دوقلوهارو ببوس و اگه امکان داره به پیامهای خصوصی یه سر بزنی و یه مقدار به من کمک کنی ممنون میشم
سولماز
18 فروردین 93 22:17
سلام خسته نباشی سال نوتون مبارک با بهترین ارزوها
مامان دوقلوها
پاسخ
مرسی عزیزم از آرزوی قشنگت ایشالله سال نو شما هم مبارک باشه