کمی شیطنت کمی خنده
داداش اهورا این روزها خیلی شیطون شده راستش بهتره بگم کم کم داره جاشو باخواهرش عوض میکنه و واسه خودش داره کلی پایه میشه و دیگه پیرو بودنش کم رنگتر از سابق شده .....
امروز صبح آوا یه پلاستیک انداخته رو مچش و اومده میگه مامان رفتم خلید ( البته با همون زبون شیرین این روزهاش ) من هم گفتم خرید کردی چی خریدی ؟ و پلاستیک رو بالا آورده و نشونم میده ( چند تا خرت و پرت خودشون و انداخته و چند تا چوبکار لباسهاشون رو از توی کمدشون درآورده) گفتم واسه کی خرید کردی ؟ میگه واسه بچه !!!!! قبلش هم اومده میگه مامان می می می خوام و نشسته روی پام سرش رو چسبونده به سینه ام ! راستش چند روز پیش که پارسا و مامانش اینجا بودن و دوقولها شیر خوردنش رو دیدن این چند روزه هوس می می و شیشه دارن دیروز هم آوا خانم برای اولین بار یکی از عروسک هاشو آورده و میگه مامان بچم شیر می خواد و بعدش کردش زیر لباسش تا مثلا نی نیش می می بخوره
اهورا خیلی خوشمزه حرف میزنه یه توپ دارم رو خیلی خوشمزه میخونه من هم صداشو با گوشیم ضبط کردم و گذاشتمش رینگ تون گوشیم
اهورا یکی از شیطنت هاش و در راستای اینکه گفتم هوس شیشه کرده اینه که یکی از شیشه های زمان نوزادیشو پیدا کرده و مدام میره توشو از آب آبسرد کن یخچال پر میکنه من هم رفتم کلید قفلش رو زدم دیدم دوباره شیشه پر از آب ه و دیدم که ای بابا دیگه واسه خودش مردی شده و رفته قفلش رو باز کرده آخه بچه های بزرگتر از او هم تا حالا نتونسته بودن بازش کنن اما این وروجک من موفق شده
اهورا اومده و کاپشنش رو نشون میده و میگه بپوش گفتم یعنی چه مگه آدم توی خونه کاپشن می پوشه ؟ کاپشن رو گرفتم دیدم دستش رو پشتش قایم کرده گفتم چیه اون پشت ؟ خلاصه غر زد و نشون نداد ، سرانجام بعد از کمی تقلا دیدم پول منو توی دستش قایم کرده نگاهم افتاد به پاهاش دیدم شلوار بیرونیش رو هم از پشت پوشیده و کاپشنش رو هم می خواد بپوشه میگم آخه میخوای چه کنی میگه می خوام بلم خلید
آوا اومده می گه مامان اهولا آب رو لیخته ، میدونم منظورش آب یخچاله من هم او رو صدا کردم آخه پشت کامپیوتر مشغول بودم به آوا هم گفتم بیا بشین همین جا و بلند نشو اهورا رو هم صدا زدم اما نیومد آوا میگه : مامان آخه چی کالش کنم ؟ دواش کنم ؟ من هم گفتم نخیر تو فقط اینجا بشین
الآن هم شنیدم صدای تخته کف تخت شون میاد بعدش هم یه صدای عجیب از یکی از دوقلوها اومد صدا زدم چی شده ؟ اما همون صدای نامفهوم اما بلند تر تکرار شد دویدم رفتم توی اتاق خواب دیم آوا خانم رفته زیر تخت داداشیش و گیر کرده کشیدمش بیرون دیدم دو تا باطری توی دستش ه نگو انداخته شون اون زیر و رفته بیارشون تخت رو هم کمی جابجا کرده بود اومده توی بغلم و میگه مامان گیل کلده بودم (البته با بغض ) من که همیشه گفتم خدا خودش اونا رو تا حالا سالم نگه داشته
راستش دوقلوها خیلی وقتها تکلیف خودشون رو نمی دونن مثلا همین الان شاید 5 دقیقه نشده داداشی رو بردنم توالت تا ج ی ش کنه دو دقیه بعد هم اومده میگه مامان پ ی پ ی تازه بعدش هم سانس آواست میگید نه ؟ !! ببینید و تعریف کنین !!!! انگاری دوقلوهای من نه تنها حس گرسنگیشون و خیلی از حس هاشون به هم وصلند و ارتباط دارن بلکه حس دفعشون هم با هم ارتباط مستقیم داره