اول یا دوم ؟؟؟
دوقلوهای عزیزم ، کوچولوهای دلبندم این روزها که بر ما میگذره روزهای ماه عزیز رمضانه ! من و شما بیشتر از همیشه و روزهای عادی میخوابیم و علتش هم همین ماه رمضونه چون شبها دیرتر از معمول میخوابیم روزها هم دیرتر از معمول از خواب پا میشیم شما هنوز هم مثل همیشه زمان خوابیدن اذیت و شیطنت میکنین و با اجبار من و بابایی میخوابین و خیلی وقتها با ترس از عمو میثم ، تا از خواب هم پا میشین سفارش فرنی میدین و من هم اول دو تا تخم مرغ نیمرو میکنم و شما خالی خالی نوش جون میکنین تا من هم فرنی رو آماده کنم و سه تایی ترتیبش رو میدیم راستش من هم خیلی از فرنی خوشم میاد و با هم حسابی از خوردنش لذت میبریم هنوز هم موقع غذا شیطنت و گاهی اذیت میکنین و نق میزنین مخصوصا داداشی ، داداشی البته چند روزی هست که فهمیدم این روزا چرا تا از خواب پا میشی نق نق میکنی و اشک میریزی و سعی میکنم بهانه دستت ندم و علتش هم بهت میگم تا در آینده یادم باشه چقدر این روزها با محبت بودی نسبت به من گرچه روش ابراز محبتت کمی عجیبه و علتش اینه که وقتی از خواب پا میشی تا بریم دستشویی و بعد بریم آشپزخونه تا صبحانه میل کنیم دلت میخواد دست کوچولوتو بگیرم و با هم قدم زنان بریم البته چند وقت قبل تر دلت میخواست این مسیر رو توی آغوش من طی کنی و همش "بگل بگل " میکردی ( منظورت بغل بود )
مطمئنم با کمک خدا در سال آینده و یا زمانی که کمی بزرگتر بشین و متوجه این ماه عزیز و چند و چوندش بشین از من میخواین تا اجازه بدم روزه کله گنجشکی بگیرین البته من امسال هم در مورد این ماه کمی باهاتون صحبت کردم و قول میدم در روزهای آینده بیشتر با هم در این باره حرف بزنیم اما همین جا هم بهتون میگم که روزه کله گنجشکی مخصوص کوچولوهایی ست که هنوز به سن تکلیف نرسیدن و چند ساعتی آب یا غذا نمیخورن تا اونا هم توی گروه مهمونهای خدا اسمشون نوشته بشه البته شما هنوز خیلی کوچولویین و اصلا روزه گرفتن برای شما خوب نیست اما همین که نی نی های خوبی باشین هم خدا مثل همیشه دوستتون داره !!
داشتم میگفتم که این روزها صبحانه فرنی نوش جان میکنین و حس رقابتتون حین خوردنش گل میکنه و هر کدومتون تلاش میکنین تا زودتر از اون یکی تمومش کنین البته داداشی از من میخواد تا کمکش کنم تا دوم بشه آره دوم آخه داداشی فکر میکنه هر کی دوم بشه برنده است و هر چی بهش میگم مامان اول برنده است غر میزنه و نق میزنه و گاهی هم داد و بیداد راه میندازه که نه من دوم شدم
به قول آوا خانم و مامانش خلاصه ! بعد از صبحانه هم میرین "مجیک اینگلیش " میبینین و این تا یه دوساعتی ادامه داره البته داداش اهورا علاقه بیشتری نسبت به زبان نشون میده و آوا بعد از مدتی خسته میشه و از پای تی وی بلند میشه !
آوا دو روزی هست که بعد از اون کاری که کردین روی فرشها و توی خودتون خودش گاهی به تنهایی میره دستشویی و بعد از اینکه کارش تموم شد منو صدا میکنه البته و صد البته من هنوز حواسم بهش هست و مواظب هستم تا خودش رو نجس نکنه اما میدونم تا بزرگ بشین و بتونین خودتون کارهاتونو به تنهایی انجام بدین خیلی راه مونده و تلاش مضاعف من و بابایی رو لازم داره ....
راستی یه فکری چند روزه که توی سر من و بابایی افتاده البته من حرفش رو زدم و بابا هم جدی گرفت و وقتی بهش فکر میکنم خیلی سوالات توی ذهنم نقش میبنده و اون اینه که من و بابایی در مورد آوردن یه فرزند خونده دختر با هم صحبت کردیم بابا اولش گفت که سرپرستی مالی یه بچه رو به عهده بگیریم و من هم گفتم من دوست دارم یه نوزاد دختر رو به فرزندی قبول کنم و نظرم رو گفتم که به نظرم اون بهتره که یه بچه احساس کنه صاحب خانواده است و بابایی هم که حرف منو شنید با نظر من موافقت کرد و سپردیم به آینده تا ایشالله این کار رو انجام بدیم اما حالا که در تنهایی بهش فکر میکنم باید اعتراف کنم که می ترسم و علت این ترس من خیلی عوامل هست و یکیش و از همه مهمتر اینه که شما در آینده آیا نسبت به این کار ما چه عکس العملی نشون میدین ؟ چون به هر حال ما مسئول به دنیا اومدن شما هستیم و مهمترین وظیفه مون اینه که چه از نظر مادی چه معنوی شما رو تامین کنیم و نمیدونم آیا با اومدن یه بچه دیگه میتونیم ؟؟؟
عزیزای دلم خیلی دوستتون دارم و تمام تلاشم رو میکنم تا شما انسانهای لایقی باشین !!!