خردادی که گذشت
سلام مامان های مهربون !! خوبید ؟ نی نی های گلتون خوبن خدا رو شکر ؟؟؟ دوقلوهای من هم
خدا رو شکر خوبن و مشغول شیطنت های خاص این دوران از زندگیشون !!!
مثلا الآن دفعه دومی ست که دارم این متن رو تایپ میکنم و بار پیش آوا خانم ظاهرا پاکش کرد !
چند دقیقه قبلترش هم دوقلوها مشغول نبرد بودن برای بدست آوردن قام قام قدیمیشون و مثل تقریبا
همه مواقع داداش اهورا مشغول اشک و گلاب بود چون آبجیش حال بچه مو گرفته بود الان هم
دوباره داشت داداشش رو اذیت میکرد که بهش گفتم : مامان جان این کارها زشت ه شما به این
خوشگلی و نازی کارهای بد نباید بکنی ی خانم خوشگل باید کارها و رفتارش هم خوشگل باشه
آوا هم در جواب سرش رو تکون داد ( به نشانه تائید ) و گفت باشه و سرش رو تا زانو
خم کرد و گفت : چشم سلطان چشم مامان خوشگلم
و باز من موندم و دهان باز که خدایا با این بچه ها باید چگونه رفتار کرد مثل بچه ها یا مثل
آدم بزرگها چون گاهی اوقات می مونی که اینا کی بزرگ شدن ؟؟؟؟؟
راستی از مامان های مهربونی که در پست قبلی جویای حالم شدن باید خیلی تشکر کنم و بگم
خدا رو شکر رفع کسالت شده و الان خوبم و تقریبا پر انرژی !!!
در ماهی که گذشت اتفاقای خوبی واسه ما افتاد اول بابای دوقلوها و همسر مهربونم زحمت کشید
و ماشین ظرفشویی که مدتی بود تصمیم داشتیم بخریم رو برام خرید و کلی از این بابت مسرور و
مشعوفم کرد
دوم و مهمتر اینکه یه سفر 20 روزه به تهران داشتیم و این باعث تمدد اعصاب مخصوصا من شد
که با دیدن خانواده ام و بعضی دوستانم کلی خوشحال شدم ! روز 7 خرداد مصادف با عید مبعث
من و دوقلوها عازم تهران شدیم و در فرودگاه مهرآباد پدرجان ( بابای بنده) به استقبالمون اومدن !
در خونه پدری هم همه خواهر برادرها منتظرمون بودن یا کم کم خودشون رو رسوندن و نهار
خیلی خوش گذشت !! بقیه روزها رو هم تقریبا با مامان و خواهرها به پاساژ گردی و خرید
گذشت شبها و آخر هفته ها هم به مهمونی و دید و بازدید میگذشت !! بابای دوقلوها هم
چهارشنبه صبح مصادف با 21 خرداد خودش رو به ما رسوند و عصرش هم رفتیم واسه ایشون
خرید کت و شلوار و کیف و کفش و مایحتاجش فرداش هم من و دوقلوها خرید کردیم و خلاصه
با دوتا چمدون رفتیم و با دو تا چمدون و یه ساک و سه تا کارتن در روز دوشنبه مصادف با
26 خرداد تهران رو ترک کردیم البته با اتوبوس چون پرواز شهرمون تا آخر خرداد ماه کنسل
شده بود البته نمیدونم چرا ؟؟؟؟ و من که خیلی در بازگشت اذیت شدم ! و صد البته بابای دوقلوها
بیشتر از من ! آخه اهورا در طول مدت چسبیده بود به باباش مخصوصا شب موقع خواب اصلا
روی صندلیش نمینشست و آوا هم مدام از صندلی خودش که کنار من بود به صندلی اهورا نقل
مکان میکرد و همین باعث در اومدن صدای اهورا میشد و کلا آوا حوصله اش مثل حوصله
مامامنش سر رفته بود من هم چون عادت ندارم به سفر با اتوبوس تمام طول شب رو نتونستم
بخوابم و تمام بدنم درد میکرد و خلاصه ساعت 5 و سی دقیقه صبح به شهر سکونتمون برگشتیم
و خدا رو شکر به سلامت به خونه مون رسیدیم !!!
یکی از اتفاقات بدی هم که حاصل شده این هست که آوا خیلی پرخاشگر شده و متاسفانه حرف بد
هم یاد گرفته و من هم مستاصل شدم که باید باهاش چه کنم اینجا هم روانشناس کودک نمیشناسم که
بهش مراجعه کنم و چاره ای کنم !!!
اگه بخوام از کارهای دوقلوها در تهران بنویسم باید بگم خیلی شیطنت کردن و حسابی منو شرمنده
و دیگران رو حتما کفری کردن بطوریکه خانواده بارها و بارها برام آرزو و طلب توان و نیرو از
خداوند میکردن ! و در این سفر فهمیدم که واقعا چه نعممتی رو خداوند کریم نصیبمون کرده که
همون داشتن خونه ویلایی و بزرگه که کسی نیست که از این همه شیطنت دوقلوها به ستوه بیاد و
صداش رومون دربیاد !!!
خلاصه این روزها شیطنت دوقلوها به خصوص آوا خانم به اوج رسیده !!!