آوا سادات  از داداشش سید اهورا 2 دقیقه بزرگتره و آوا سادات از داداشش سید اهورا 2 دقیقه بزرگتره و ، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 20 روز سن داره

دوقلوهای افسانه ای من

روز کودک مبارک

این روز قشنگ رو به همه کودکان دنیا مخصوصا کودکان نازنین کشور عزیزمان ایران و پدر و مادرهای مهربونشون تبریک و تهنیت عرض میکنم و از خداوند مهربون می خوام تا همه فرزندان ما در صحت و سلامتی  و شادی این روزهای معصومیت رو طی کنن و بتونن فردا  مردان و زنان مسئولیت پذیری باشند .
16 مهر 1393

دوقلوها مستقل میشوند

دیشب دوقلوها یکی از تجربه های بزرگ زندگیشون یعنی کسب استقلال رو با خوابیدن در اتاق خودشون شروع کردن راستش به نظر من که زمان کمی هم دیر شده اما بابایی دوقلوها کمی تردید داشت و میگفت زوده من هم خیلی اصرار نداشتم آخه از حشره ها و اذیتشون می ترسیدم و نگران بودم اما بالاخره قرار گذاشتیم که با پایان ماه رمضان حتما این تصمیم رو عملی کنیم و دیروز وقتی دوقلوها خواستن تا چادرشون رو بر پا کنم باهاشون شرط کردم که با این شرط که قول بدن تا شب روی تخت و در اتاق خودشون بخوابن و اونا هم قبول کردن ! شب که شد من هم رختخوابم رو توی اتاقشون و بین دوتا تختشون چهن کردم و دو تا کتاب براشون بردم توی اتاق و شروع کردم به خوندنش خلاصه تا بخوابتن ساعت تقریبا یک بامد...
11 مرداد 1393

رویاهای کودک من

عروس میشم رو فرشی میارم میوه میشورم گیلاس می شورم آلو میشورم زردآلو میشورم غذا میپزم آش میپزم ماکارانی میپزم ، یخپال میخوام کریستال میخوام مبل هم میخوام همه چی براتون میارم ، بر بابات، شوهرت مامانت ، پاشنه بلند میخوام ، میخوام درس بخونم مدرسه برم ، دانشگاه برم می خوام با ... ازدواج کنم ]چکمه هم میخوام و من پرسیدم دیگه چی میخوای ؟؟؟ هیچی مامان دیگه نموند( دیگه چیزی نموند که بخوام ) - خوب کمی فکر کن ودخترم بعد از اینکه کمی فکر کرد اعلام کرد که دیگه بسه و دیگه چیزی نمی خوام عزیزکم این روزها که بر من و شما میگذره روزهای زیبا و تکرار نشدنی هستند روزهای کودکانه تو و برادر عزیزت و روزهای مادرانه من ! وقتی به گذشته نه چندان دور نگاه...
6 مرداد 1393

اول یا دوم ؟؟؟

دوقلوهای عزیزم ، کوچولوهای دلبندم این روزها که بر ما میگذره روزهای ماه عزیز رمضانه ! من و شما بیشتر از همیشه و روزهای عادی میخوابیم و علتش هم همین ماه رمضونه چون شبها دیرتر از معمول میخوابیم روزها هم دیرتر از معمول از خواب پا میشیم شما هنوز هم مثل همیشه زمان خوابیدن اذیت و شیطنت میکنین و با اجبار من و بابایی میخوابین و خیلی وقتها با ترس از عمو میثم ، تا از خواب هم پا میشین سفارش فرنی میدین  و من هم اول دو تا تخم مرغ نیمرو میکنم و شما خالی خالی نوش جون میکنین تا من هم فرنی رو آماده  کنم و سه تایی ترتیبش رو میدیم راستش من هم خیلی از فرنی خوشم میاد و با هم حسابی از خوردنش لذت میبریم هنوز هم موقع غذا شیطنت و گاهی اذیت میکنین و نق میز...
27 تير 1393

تازه از تنور در اومده

بعد از مدتها امروز از دوقلوها عکس گرفتم و گذاشتم همین الآن از تنور دراومد ا ین روزها دوقلوها با بزرگتر شدن سنشون حرفها و کارهاشون هم بزرگ ترمیشه  و صد البته شیطنت هاشون هم بیشتر شده .....   ...
16 تير 1393

پسر نماز خونم

امشب بابایی دوقلوها شبکار بود و ( منظورم دیشبه آخه الآن ساعت 3 و 48 دقیقه نیمه شبه شاید هم صبح) خلاصه داداش اهورا رفت پشت میز تلوزیون نشیمن و یه جانماز و مهرهاشو از اونجا درآورد درست مثل یه گربه کوچولو و من هم بهش تذکر دادم که آلان برق میگیردت ( خدای نکرده) و جا نماز و مهرهاشو ازش گرفتم و دوباره مشغول صحبت تلفنی با مامان جون شدم آخه چند روزی بود صحبت نکرده بودیم و داداش اهورا با اصرار باز جا نماز و مهرها رو از دستم گرفت و من صحبتم رو ادامه دادم بعد از شاید یکی دو دقیقه دیدم داداشی جا نماز رو انداخته جلوی تلوزیون تقریبا چسبیده به میز تلوزیون ، و میگه : " انعمت علیهم .... و رفت به رکوع من هم که کلی با دیدن این صحن...
4 تير 1393

خردادی که گذشت

سلام مامان های مهربون !! خوبید ؟ نی نی های گلتون خوبن خدا رو شکر ؟؟؟  دوقلوهای من هم خدا رو شکر خوبن و مشغول شیطنت های خاص این دوران از زندگیشون !!! مثلا الآن دفعه دومی ست که دارم این متن رو تایپ میکنم و بار پیش آوا خانم ظاهرا پاکش کرد ! چند دقیقه قبلترش هم دوقلوها مشغول نبرد بودن برای بدست آوردن قام قام قدیمیشون و مثل تقریبا همه مواقع داداش اهورا مشغول اشک و گلاب بود چون آبجیش حال بچه مو گرفته بود الان هم دوباره داشت داداشش رو اذیت میکرد که بهش گفتم : مامان جان این کارها زشت ه شما به این خوشگلی و نازی کارهای بد نباید بکنی ی خانم خوشگل باید کارها و رفتارش هم خوشگل باشه آوا هم در جواب سرش رو تکون داد ( به نشانه...
30 خرداد 1393