آوا سادات  از داداشش سید اهورا 2 دقیقه بزرگتره و آوا سادات از داداشش سید اهورا 2 دقیقه بزرگتره و ، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 9 روز سن داره

دوقلوهای افسانه ای من

رویاهای کودک من

عروس میشم رو فرشی میارم میوه میشورم گیلاس می شورم آلو میشورم زردآلو میشورم غذا میپزم آش میپزم ماکارانی میپزم ، یخپال میخوام کریستال میخوام مبل هم میخوام همه چی براتون میارم ، بر بابات، شوهرت مامانت ، پاشنه بلند میخوام ، میخوام درس بخونم مدرسه برم ، دانشگاه برم می خوام با ... ازدواج کنم ]چکمه هم میخوام و من پرسیدم دیگه چی میخوای ؟؟؟ هیچی مامان دیگه نموند( دیگه چیزی نموند که بخوام ) - خوب کمی فکر کن ودخترم بعد از اینکه کمی فکر کرد اعلام کرد که دیگه بسه و دیگه چیزی نمی خوام عزیزکم این روزها که بر من و شما میگذره روزهای زیبا و تکرار نشدنی هستند روزهای کودکانه تو و برادر عزیزت و روزهای مادرانه من ! وقتی به گذشته نه چندان دور نگاه...
6 مرداد 1393

اول یا دوم ؟؟؟

دوقلوهای عزیزم ، کوچولوهای دلبندم این روزها که بر ما میگذره روزهای ماه عزیز رمضانه ! من و شما بیشتر از همیشه و روزهای عادی میخوابیم و علتش هم همین ماه رمضونه چون شبها دیرتر از معمول میخوابیم روزها هم دیرتر از معمول از خواب پا میشیم شما هنوز هم مثل همیشه زمان خوابیدن اذیت و شیطنت میکنین و با اجبار من و بابایی میخوابین و خیلی وقتها با ترس از عمو میثم ، تا از خواب هم پا میشین سفارش فرنی میدین  و من هم اول دو تا تخم مرغ نیمرو میکنم و شما خالی خالی نوش جون میکنین تا من هم فرنی رو آماده  کنم و سه تایی ترتیبش رو میدیم راستش من هم خیلی از فرنی خوشم میاد و با هم حسابی از خوردنش لذت میبریم هنوز هم موقع غذا شیطنت و گاهی اذیت میکنین و نق میز...
27 تير 1393

تازه از تنور در اومده

بعد از مدتها امروز از دوقلوها عکس گرفتم و گذاشتم همین الآن از تنور دراومد ا ین روزها دوقلوها با بزرگتر شدن سنشون حرفها و کارهاشون هم بزرگ ترمیشه  و صد البته شیطنت هاشون هم بیشتر شده .....   ...
16 تير 1393

پسر نماز خونم

امشب بابایی دوقلوها شبکار بود و ( منظورم دیشبه آخه الآن ساعت 3 و 48 دقیقه نیمه شبه شاید هم صبح) خلاصه داداش اهورا رفت پشت میز تلوزیون نشیمن و یه جانماز و مهرهاشو از اونجا درآورد درست مثل یه گربه کوچولو و من هم بهش تذکر دادم که آلان برق میگیردت ( خدای نکرده) و جا نماز و مهرهاشو ازش گرفتم و دوباره مشغول صحبت تلفنی با مامان جون شدم آخه چند روزی بود صحبت نکرده بودیم و داداش اهورا با اصرار باز جا نماز و مهرها رو از دستم گرفت و من صحبتم رو ادامه دادم بعد از شاید یکی دو دقیقه دیدم داداشی جا نماز رو انداخته جلوی تلوزیون تقریبا چسبیده به میز تلوزیون ، و میگه : " انعمت علیهم .... و رفت به رکوع من هم که کلی با دیدن این صحن...
4 تير 1393

خردادی که گذشت

سلام مامان های مهربون !! خوبید ؟ نی نی های گلتون خوبن خدا رو شکر ؟؟؟  دوقلوهای من هم خدا رو شکر خوبن و مشغول شیطنت های خاص این دوران از زندگیشون !!! مثلا الآن دفعه دومی ست که دارم این متن رو تایپ میکنم و بار پیش آوا خانم ظاهرا پاکش کرد ! چند دقیقه قبلترش هم دوقلوها مشغول نبرد بودن برای بدست آوردن قام قام قدیمیشون و مثل تقریبا همه مواقع داداش اهورا مشغول اشک و گلاب بود چون آبجیش حال بچه مو گرفته بود الان هم دوباره داشت داداشش رو اذیت میکرد که بهش گفتم : مامان جان این کارها زشت ه شما به این خوشگلی و نازی کارهای بد نباید بکنی ی خانم خوشگل باید کارها و رفتارش هم خوشگل باشه آوا هم در جواب سرش رو تکون داد ( به نشانه...
30 خرداد 1393

خرداد هم رسید

سلام ! حالتون چطوره خوبین جوجه های ناز نازی خوبن ؟ ایشالله که روزگار بر وفق مراد باشه و مشکل و کسالتی نباشه !!! ما چند وقتی بود تاخیر داشتیم از دوستانی که نگران بودن و حال ما رو جویا شدن کمال تشکر رو دارم !! ماه قشنگ اردیبهشت هم به پایان رسید با تمام فراز  وفرودهاش ! من توی ماهی که گذشت کمی کسالت داشتم و چند روزی رو در بیمارستان به خاطرات یه سری مشکلات ز ن ا ن گ ی  بستری شدم و کلی درد کشیدم اما حالا به جز کمی احساس خستگی خوبم و مشکل خاصی ندارم و یه خبر خوب هم اینکه سه شنبه عازم تهران هستیم ( من و دو قلوها ) و امیدوارم هم خستگی در کنیم و هم حسابی گردش کنیم و بهمون و مخصوصا دوقلوها خوش بگذره ! ی وقتهایی هست که آد...
2 خرداد 1393

با تاخیر میلاد حضرت زهرا و روز مادر و روز زن مبارک

در هفته ای که رو به پایان هست یکی از قشنگترین روزهای عالم یعنی سالگرد تولد حضرت فاطمه (س) فخر زنان عالم را گذروندیم و با اینکه کمی دیر شده اما وطیفه خودم دونستم که بیام و به شما دوستای گلم و خانم های دوست داشتنی میهن عزیزم ایران با شکوه هم سلامی عرض کنم هم  روز زن و روز مادر رو تبریک بگم ! از همین جا هم به مامان عزیزم و خواهرهای خوبم که همگی مامان هستن روز قشنگ مادر رو تبریک میگم و امیدوارم در کمال صحت و شادابی مامان گلم که چراغ خونه پدری هستن در کنار پدر مهربون و مایه امیدم سالهای سال زندگی کنن و خوش و خرم باشن ! پ ن : شب میلاد حضرت زهرا بابایی که شبکار بود قبل از رفتن لطف کرد و کادوشو تقدیمم کرد...
4 ارديبهشت 1393

اندر احوالات پارک رفتن ما

دیشب بابایی رفت بیرون هوا بخوره داداشی هم کلی دنبالش گریه کرد و من هم که سعی داشتم آرومش کنم بردمش توی حیاط اما آروم نمیشد و مدام گریه میکرد تا اینکه بعد از یکربع بابایی برگشت و نشست روی صندلی های توی ایوون و همونطور که دوقلوها دور و برش بودن مشغول صحبت تلفنی بود من هم اومدم داخل و در رو بستم که بابایی صدام زد و گفت خانم میای بریم پارک یه هوایی تازه کنیم ؟ منم برای اولین بار گفتم نه میخوام یه چیزی بخورم ! بابایی هم گفت باشه بخور تا بریم ٬ بچه ها دلشون پارک میخواد من هم مثل یه مادر مهربون قبول کردم و میوه و پیشدستی و چاقو رو گذاشتم توی سبد پیکنیک و دوقلوها رو آماده کردم البته قبلش هم جیششون رو گرفتم و خودم ...
4 ارديبهشت 1393

اولین پست سال 93

سلامی چو بوی خوش آشنایی در آخرین روزهای اولین ماه بهاری .... با اینکه کمی دیر شده اما باید از همین جا شروع سال خورشیدی 1393 رو به همه دوستان و مامان و باباها و همینطور نی نی های خوشگل و تپل مپلی و گاها مثل دوقلوهای خودم ظریف و مامانی تبریک بگم و برای همگی آرزوی داشتن سالی همرا با سلامتی ، بهروزی ، سعادت ، موفقیت و خوشی رو آرزو دارم امسال نوروز هم مثل سال های گذشته من و دوقلوها و بابایی شون میزبان میهمانان نوروزی بودیم که البته امسال بر خلاف سالهای گذشته جمعیت میهمانها خیلی تقلیل یافت و به مامان و پدر جان من و دو تا از خواهرهای بنده محدود شد البته قبل از عید هم یه خونه تکونی سنگین داشتم که از روز 11 اسفند تا خود روز 28 ادامه داش...
29 فروردين 1393